بگو مامان
عمرم سلام دیروز 26 ابان 93 روزی بود که باز یه کلمه دیگه رو یاد گرفتی و میگی ، اونم کلمه ماما هستش وقتی می گیم بگو مامان تو هم تکرار می کنی ،امروز 27 ابان یعنی همین الان که برات خاطره می نویسم با مامانی بردیمت بهداشت برا چکاب تا قد و وزنت رو بگیرن . همه چی نرمال بود و قدت 68 سانت و وزنت 10.30 کیلو گرم بود . راستی وقتی که وارد بهداشت می شدیم یه خانم با مامان و بچه خودش از بهداشت می امدن ، تورو که دیدن دهنش وا موند، زنه به مامانش می گفت ببین چقدر نازه این دختره. به همین خاطر کارمون شده هر وز واست اسپند دود کردن. خیلی دوست دارم عمر بابا. ...
نویسنده :
بابایی
12:02
قربون پاهای نازت دخترم
یه خاطره
خونه باغ
خونه باغ
خونه باغ
خونه باغ
خونه باغ
تولد مامانی
دخترم سلام به روی ماهت عزیزم دیروز 20 آبان تولد مامانت بود،مامانی و بابایی و خاله ثنا شام امده بودن خونمون و دور هم بودیم . شام رو خوردیم و مامانت کیکش رو بریدو یه چند تایی عکس انداخیم و یه کم تنقلات خوردیم ، روز خوبی بود چند تا عکس از تولد دیروز برات می زارم که خاطره ای از تولد مامانت باشه . در ضمن امروز 21 ابان 7 ماهگیت تموم شد و وارد 8 ماهگی شدی مبارکت باشه، انشا.. منتظر اون روزی هستم که دکترات رو تموم کنی و برات مطب افتتاح کنیم دخترم. دوستار همیشگیت بابایی. ...
نویسنده :
بابایی
8:14